بحران آب

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

هی سلام بچه ها خوب هستین؟من سانیا هستم وقرار است چند دقیقه ها همراه شما،درباره کم آبی صحبت کنم. تاحالا درباره کم آبی شنیدید؟اصلا میدانید کم آبی چیست؟خب مطمئنا از منابع مختلفی چون اخبار ومجلات،روزنامه ها، کتاب ها،کارتون ها وحتی اجتماع؛کم یا بیش درموردکم آبی شنیدید و اطلاعاتی دارید. هیم،شایدبعضی از شما درک چندانی از کم آبی نداشته باشید،پس اگر حوصله کافی‌داشته باشید همراه من باشید تا باتعریف یک داستان، درک کامل تری از کم آبی داشته باشید. ترجیح می دهم داستان را از زبان "کسی که خودش کم آبی را تجربه کردهاست" بشنویم بنابراین من فقط داستان را برایتان روخوانی میکنم.

آکوست سال 1988 بود، مردم شهر خیلی عادی به زندگی روزمره‌ی خود می رسیدند، بعضی از مردم مشکلات،خانوادگی، مالی، اداری، کاری ،تحصیلی و... داشتن اما بعضی دیگر تنها دغدغه شان این بود که پس انداز کافی داشته باشند تا بستنی‌شکلاتی و خلال چیپس با طعم نعنایی بخرند و لب دریاچه با دوستانشان بخورن، امسال به طرز عجیبی،تابستان گرمی بود به طوری که بعضی ازبچه‌ها‌لباس‌های بسیار نازک می‌پوشیدند، همه چیز عالی و طبق مراد مردم شهر بود،تا اینکه با یک اتفاق همه چیز از آن رو به اون رو شد بله؛ کم آبی و کاهش بارندگی در سطح شهر رواج یافت.

مردم تظاهر می‌کردند که اتفاقی نیافتاده و ادعا داشتن هفته بعد رحمت الهی از ابرها جاری می شود و همه جا رنگ خیسی به خود می‌گیرد ولی اینطور نبود. هواشناسی چند هفته آینده را هم خشکی اعلام کرده بود. با اینکه فصل پاییز بود ولی حس می کردند شهر یک منطقه کویری بیشتر نیست.

کشاورزی بسیار افت کرده بود می‌توان گفت در آستانه فروپاشی بود.همان صنعتی که نمش زیادی از خوراکی انسان ها را تامین می کند.عرضه پیاز، سیب زمینی، سبزیجات، و... در بازار ممنوع بود،

چون برای کاشت این نوع محصولات آب بیشتری مصرف می شد.

کیفیت آب به شدت وخیم بود، به طوری که از شیرهای آب مسکونی،آب گل آلود غلیظ سرازیر میشد ، باورم نمی شد؛ انگار شیر کاکائو شفاف بود! آب هفته ها قطع می شد،حتی بعضی اوقات تنها نیم ساعت حق استفاده از آب را داشتیم.

رسانه‌های خبری سعی می کردند مشکل را جدی نکنند ولی مردم می‌دانستند این یک فاجعه بزرگ است و همین الان هم تعادل زندگی را برهم زده است.

آب معدنی ها نوشیدنی ها، و بیشتر از هر دفعه دیگر فروش می‌رفت. با واردات بیشتر نوشیدنی‌ ها قیمتشان نیز افزایش می‌یافت،فروش غذاهای آبکی هم در رستوران ها بالا رفته بود.

حقيقتاً، هیچوقت وقت فکر نمیکردم روزی کم آبی در این حد نظم یک زندگی عادی را بهم می‌زند و یک شهر نه چندان بزرگ، تبدیل به ویرانه شود.

همه این اتفاقات هم تقصیر خود مردم بود به علت اصراف و زیاده روی خودشان! دوماه گذشته بود ولی اوضاع همان طور بود.حتی بدتر هم شده بود.

برنامه های تلویزیونی اخبار روز مردم را به آرامش وتوکل و امید دعوت می کردند ولی مردم حتی وقت نمیکردند تلویزیون را تماشا کنند. شهردار شهر، گروهی از نیروی جوان را استخدام کرده بود تا از طلوع خورشید به وقت غروب، کل روز در طبیعت و جنگل ها و مناطق نمناک چاه کنی کنند ولی زمین ها، هم خشک شده بودند و این کارها بی فایده بود.

سه ماه از بی آبی گذشته بود دگر نه نوشیدنی بود نه غذا. این خودش یک نوع قطعی بود! کم کم پیرو میانسالان ،بر اثر کم آبی فوت می کردند. و هراس مردم دو چندان میشد.

این یک فاجعه بزرگ بود و هیچ کاری از دست مردم و دولت بر نمی آمد. همه هرچه‌قدر که می‌توانستند، کمک کرده بودم ولی دیگه چاره ای نبود. ریشه امید هم در آستانه خشکی بود.

مردم زیادی هر شب در کوچه جمع می شدند و هر یک دنبال راهکاری بودند.

بعضی‌ها می‌گفتند: "باید صبر پیشه کنیم و از خدای بزرگ کمک بخواهیم" گروهی دیگه می گفتند: "این حق ماست، ما با رفتارهای فاسد و خود باعث این اتفاق شدیم و الان در حال‌آزمایش شدن هستیم ، ای مردم وقت آن است که با اصلاح خود به این فاجعه خاتمه دهیم"اما گروهی دیگر از نظر فیزیکی به این ماجرا نظر می‌دادند و می‌گفتند :"شاید لوله کشی های آب کل کشور دچار رسوب شده باشد و جلوی آمدن آب را گرفته باشد" در هنگام پیرمرد سالخورده‌ای بلند گفت :"ساکت شوید ! همه لوله کشی ها بررسی شده اند، نکند کم آبی و نباریدن باران هم به خاطر لوله کشی ها است؟ این مشکل تنها با بارش باران و ذخیره مجدد آب و صرفه جویی حل میشود چشمانتان را باز کنید مردم دارند از بی‌آبی می میرند!"

و در همین حین بغض کرد و سر جای خود نشست. سر انجام همه آخرشب سردرگم به خانه هایشان باز می‌گشتند .شهر رنگ خاکستری به خود گرفته بود. تعداد مرگ و میر حیوانات هم بر اثر بی آبی افزایش یافته بود. همه قربانی بودند.

دیگر راهی جز دعا و نیایش باقی نمانده بود.

سحرگاه ، عده ای زیاد به عبادتگاه پروردگار متعال مر رفتند و آیات تلاوت می کردند و اشک ریسان خواستار کمک یاری از خدای خویش بودند.

بله !بچه ها، فکر کنم تا الان فهمیده باشید، کم آبی یک مشکلی جدی برای بشر و موجودات کل کره خاکی است، اما اگر خسته نشده اید بیایید بقیه داستان هم بخوانیم.

ساعت شش و نیم صبح بود. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. از پنجره نگاهی به بیرون انداختن هوا گرفته بود و رنگ آسمان آبی مایع طوسی بود. نمی دانم چرا با دیدن این صحنه خوشحالی در اعماق دلم جوانه زد ولی اهمیت ندادم و دوباره سر بر بالش گذاشتم. کمی بعد، صدای وحشتناک شنیدم انگار دو جسم بزرگ به هم برخورد کردم و صدایشان اکو شد. اول فکر کردم خواب میبینم، ولی ناگهان از خواب پریدم و نگاهی به اطراف انداختم...

چشمانم را باز و بسته کردن به نظرم آسمان نوری دیده می‌شد که سفید رنگ بود ،توی شوک بودم که یهو رعد وبرق محکمی رخ داد. به خودم آمدم و به سرعت کنار پنجره رفتم، پنجره را باز کردم و دستم را بیرون بردم، در حالی که به آسمان خیره شده بودم ناگهان قطره آبی روی دستم حس کردم، تعجب کردم و به صورت سیله زدم ! فکر میکردم همه اینها خواب باشد ولی واقعیت محض بود. که حقحقه های بلندی می زدم و ذوق کرده بودم.

دیدن رنگ و روی باران پس از چند ماه...! رفته رفته قطره‌های بیشتری از آسمان فرو آمد. سریع بلند شدم به سمت محله دویدم.

همینطور که در می دویدم با صدای بلند فریاد میزدم :"آهای مردم بیدار شوید باران می بارد"و تکرار میکردم .نفسم بند آمده بود، مکی ایستادم و روی زمین نشستم؛ سرم را برگرداندم و مردم را دیدم،مردم اهالی شهر با خوشحالی در حالی که اشک شوق میریزند، شکر گذاری میکند با صدای بلند فریاد زدم :"دیدید دیدید که باران بارید" باور نمی شد! چاله های خشک جاده ها و خیابان ها کم کم پر شدند ،جدا از اینها دریاچه‌ی محبوب مردم هم تانیمه‌پر شده بود!و این یعنی خوشحالی خیلی خیلی بزرگ از ته دل ،پس از چند دقیقه، همه به نشانه‌ی شکرگزاری رو به آسمان سجده کردند از پروردگار تشکر کرده است سپس به خانه‌هایشان بازگشتند باران تا ساعت ها به سرعت می بارید. همه شهر خیس خورده بود.

بوی خاک نم خورده روحم را جلا می داد ،می توانم بگویم تقریبا هر روز باران می بارید آن هم ساعت های طولانی.

شهردار شهر هم اعلام کرد مشکل بی‌آبی کم کم در حال رفع شدن است.

آری درست است که سختی های زیادی در این راه کشیدیم حتی تعدادی را هم در این راه از دست دادیم .

ولی سرانجام به همان زندگی عادی خود که قبلا داشتیم، رسیدیم.

البته با یک پندبزرگ، اینکه هیچ وقت اسراف نکنید و بیهوده آب را از بین نبریم و اصراف نکنیم.

خب بچه های عزیز این یک روایت واضح از کم‌آبی بود، شایدبا خود بگویید این که با پایان خوش تمام شد و رفت ولی نه اینطوری نیست! من این داستان را تعریف نکرده‌ایم که به پایان خوب فکر کنید، و به این منظور تعریف کردند که به جنبه اصلیش توجه کنید اگر اینکه اگر کم آبی اتفاق بیفتد چه خطراتی جانداران و کره زمین را تهدید می کند؟! همیشه قرار نیست با دعا و عبادت مشکل کم آبی حل شود،چرا؟ چون تک تک ما در حفظ آب مسئولیم ذره ای نباید دریغ کنیم پس خواهشمندم به نکته داستان فکر کنید و کمی درباره آن بیندیشید و مراقب باشیم با رفتارهای غلط نعمت های خداوند را از خود محروم نکنیم....!

#خوزستان #سیستان_بلوچستان #جهان #بحران_آب

مراقب خودتان باشید

ارادتمند شما سانیا عبدی پایه هشتم مدرسه زینب

فعلا خدانگهدار

ستاره درخشان...
ما را در سایت ستاره درخشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sanyaabdi878787 بازدید : 53 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:20